کد مطلب:134746 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:266

پیمان صلح بین امام حسن و معاویه
معاویه حق داشست كه در راه تحریف قیام امام حسین (ع) اگر در روزگار او قیام می كرد - از این پیمانی كه نتیجه ی صلح امام حسن (ع) با معاویه بود، بهره برداری كند؛ چون توده ی مردم دریافته بودند كه امام حسن (ع) و امام حسین (ع) با معاویه عهد بسته بودند كه تا زمانی معاویه زنده است، سكوت كنند. [1] .

اگر امام حسین (ع) علیه معاویه قیام می كرد، معاویه می تواسنت فرصت را غنیمت شمرده نسبت به عهد و پیمانی كه بسته است، وفادار نباشد.

ما می دانیم كه امام حسین (ع) در عهد و پیمانش با معاویه، عهد و پیمانی شایسته وفاداری نمی دید بلكه عهد و پیمانی بدون رضایت و اراده بوده است؛ پیمانی در شرایطی بسته شد كه توان تغییر آن شرایط نبود. معاویه هم آن پیمان را نقض نمود و حرمت آن را نگه نداشت و به خود رنج وفاداری به آن را نداد. اگر عهد و پیمان درستی بود، حسین (ع) باید از آن شانه خالی میكرد، چون معاویه آن را نقض كرده بود و هیچ دچار زحمت نشده بود.

اما جامعه ی امام حسین (ع) جامعه ای كه دیدم - آمادگی قیام را نداشت و سلامت و


راحتی را ترجیح می داد و بر این باور بود كه حسین (ع) پیمان صلح ببندد و بر حضرت (ع) است كه به آن وفادار باشد. [2] . بیشتر چنین گمان می رود كه قیام حضرت (ع) اگر در روزگار معاویه دست به چنین كاری می زد، در عرصه ی سیاسی و اجتماعی دچار شكست می شد؛ وقتی كه جامعه ی اسلامی از زاویه ای به آن بنگرد كه معاویه بر آن روشنگری نماید؛ یعنی همین عهد و پیمانی كه حسین (ع) و یارانش آن را نقض كرده اند و آن را به عنوان تمرد و نافرمانی غیر قانونی به نظر افكار عمومی برساند.

این شاید همان تفسیر پاسخ امام حسین (ع) به سلیمان بن صرد خزاعی است كه با او در باب قیام علیه معاویه مشورت كرده بود؛ زمانی كه امام حسن (ع) در قید حیات بود و به او گفت: «هر یك از شما تا زمانی كه معاویه زنده است باید در خانه اش بماند؛ چون این بیعتی است كه به خدا قسم به آن راضی نبوده ام؛ اگر معاویه بمیرد خواهیم دید» [3] .

و پاسخ وی به عدی بن حاتم طائی كه با او هم در باب قیام مشورت كرده بود و چنین فرمود:

«ما عهد و پیمان بستیم و بیعت نمودیم و راهی برای نقض بیعت وجود ندارد» و. [4] .

حضرت (ع) بر این موضع حتی بعد از مرگ امام حسن (ع) هم پافشاری كرد. كلبی و مدائنی و دیگر سیره نویسان چنین آورده اند:


«وقتی حسن بن علی (ع) از دنیا رفت، شیعیان عراق به حركت در آمدند و به حسین (ع) درباره ی خلع معاویه و بیعت با او نامه نوشتند؛ حضرت (ع) نپذیرفت و یادآور شد كه میان او معاویه عهد و پیمانی است و تا زمانش فرا نرسیده است، شكستن پیمان جایز نیست؛ و آن گاه كه معاویه از دنیا برود به آن نظری خواهد افكند». [5]

معاویه از این حرمتی كه عهد و پیمان در بین مردم وجود داشت، بهره برد. وی این مطلب را در مكاتبات خود با امام حسین (ع) پیرامون فعالیتش در بسیج جامعه ی اسلامی برای قیام علی حكومت اموی آشكار می كرد به حضرت (ع) چنین نوشت:

«اما بعد كارهایی از جانب تو به من رسیده است كه اگر درست باشد، به خاطر تو آنها راناپسند می شمرم؛ به خدا قسم هر آن كس كه عهد و پیمان خدایی بست، شایسته وفاداری است، و شایسته ترین مردم به وفاداری كسی است كه همچون تو دارای منزلت و جایگاهی باشد كه خداوند به تو داده است. به فكر خودت باش و به پیمان خدا وفادار باش؛ هرگاه مرا انكار كنی تو را انكار می كنم و هرگاه با من مكر ورزی با تو مكر خواهم ورزید و از تفرقه ی این امت بپرهیز» [6] .

معاویه در این جا عهد و پیمان را آشكار می سازد و در پی وفاداری نسبت به آن است. چه بسا مردم از قیام حضرت (ع) دریابند - اگر در روزگار معاویه قیام می كرد - كه ایشان بر خلاف رأی برادرش حسن (ع) در صلح با معاویه بوده است. امام حسین (ع) همیشه مشتاق آن بود كه اتحاد خود با برادرش در تصمیمی كه گرفته بود، آشكار سازد. آن چه كه بر این مطلب دلالت دارد، پاسخ او به علی بن محمد بن بشیر همدانی است آن گاه كه امتناع ورزیدن امام حسن (ع) نسبت به درخواست كسانی كه بعد از صلح به انقلاب فرا


می خواندند، یادآور شد و عدم آمادگی جامعه ی اسلامی را برای آنها توضیح داد:

«ابو محمد درست گفت: پس هر یك از شما تا زمانی كه معاویه زنده است باید در خانه اش بماند». [7] .

بنابر این امام حسین (ع) در روزگار معاویه دست به قیام نزد، چون جامعه هنوز آماده ی قیام نبوده است. [8] این همان علتی بود كه امام حسن (ع) را به صلح با معاویه واداشت؛ البته بعد از آن كه برای حضرت (ع) روشن شد كه هر تلاشی در درگیری بی فایده خواهد بود. اگر چنین نبود هرگز امام حسن (ع) صلح نمی كرد و امام حسین (ع) هم از قیام علیه معاویه دست برنمی داشت. علت دیگری كه باید به صلح افزود و امام حسین (ع) را از قیام علیه معاویه بازداشت، شخصیت معاویه بود كه قیام علیه خودش را ناكام می گرداند. لذا امام حسن (ع) و امام حسین (ع) - با توجه به شرایط آن دو بزرگوار در روزگار معاویه - ناگزیر باید جامعه را برای قیام آماده می نمودند.

فراخوان برای قیام علیه حكومت اموی در طول دوران معاویه با موفقیت منتشر می شد و از ظلم و ستم معاویه و دوری وی از نماینده ی شایسته حكومت اسلامی، تغذیه می كرد. پایان این فراخوان به پیروزی بزرگی منجر شد كه طه حسین آن را چنین خلاصه می كند:

«وقتی كه معاویه از دنیا رفت، بسیاری از مردم و عموم مردم عراق به طور خاص، دشمنی با بنی امیه و عشق به اهل بیت را دین شان می دانستند». [9] .



[1] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 8.

[2] مرحوم شيخ راضي آل ياسين در كتاب ارزشمندش «صلح الحسن (ع)» ص 252 تا 270 به اين رأي تمايل دارد كه حسن (ع) و حسين (ع) با معاويه بر سر خلافت بيعت نكرده بودند. استناد ايشان به متوني است كه در برخي از آنها پيمان بين امام حسن (ع) و معاويه آمده است.متوني كه ايشان معتقد است بر كنار كشيدن امام حسن (ع) نسبت به هر گونه پايبندي دلالت دارد و اشاره دارد كه وي - علاوه بر قدرت سياسي - پيشوايي ديني را هم به معاويه سپرده است. اين نظري است كه در پي رد آن نيستيم؛ بلكه چيزي ديگري است غير از آن چه كه در متون آمده است و آن شخصيت امام حسن (ع) و معاويه است كه اين رأي را تقويت مي كند. اما اين واقعيت اصل مسأله را تغيير نمي دهد. چون معاويه براي افكار عمومي آشكار كرد كه حسن (ع) به معناي ديني و غير ديني بيعت كرده است. مسلمانان هم به بعيت از آن جهت مي نگريستند. كه نقض و گسستن آن ممكن نيست. رك: «نظام الحكم و الدارة في الاسلام» محمد مهدي شمس الدين، ص 48. رك: «الدولة العربية و سقوطها» ولهاوزن، ص 115 و «سمو المعني في سموالذات» از شيخ عبدالله العلايلي، ص 101 تا 105.

[3] الامامة و السياسة، ج 1، ص 173.

[4] الأخبار الطوال، ص 203.

[5] محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 4،بخش اول، ص 181و 182. شيخ مفيد، الارشاد، ص 206، أعلام الوري، ص 220، سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 206. فيليپ حتي، در «تاريخ العرب»، ج 2، ص 252 آورده است كه مردم كوفه بعد از مرگ حسن (ع) با امام حسين (ع) بيعت كرده بودند. اين نادرست است؛ آن چه درست است اين كه تلاشي صورت گرفت ولي امام حسين (ع) به آن توجهي نكردند.

[6] أعيان الشيعه ج 4 بخش اول، ص 142، الأخبار الطوال، ص 224 و 225 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 188و.

[7] الأخبار الطوال، ص 221.

[8] شيخ مفيد، الارشاد، چاپ نجف، 1962، ص 199.

[9] الفتنة الكبري، ص 295.